معنی افراد سالک و زاهد

حل جدول

افراد سالک و زاهد

رهروان


سالک و زاهد

رهرو ، پیرو


افراد سالک و عابر

ره پیما.


سالک

عارف

مسافر

یک بیماری بر اثر نیش نوعی پشه

پیرو

رهرو
سالک الی الله کسی است که به خدا و شریعت معتقد و پای‌بند است و می‌خواهد با عمل به شریعت، پای در راه طریقت بگذارد تا به حقیقت که همان خداوند است برسد.

فرهنگ معین

سالک

رونده، مسافر، زاهد، عارف،

فارسی به عربی

زاهد

تقی، زاهد

لغت نامه دهخدا

سالک

سالک. [ل ِ] (اِخ) مزرعه کوچکی است از دهستان خاور طوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود و28 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

سالک. [ل ِ] (اِخ) از اهل آن ولایت (اصفهان) است. سوای این شعر از او مسموع نشد:
جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از او
منفعل گشت و بمن گفت ترا میجویم.
(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 182).

سالک.[ل ِ] (ع ص، اِ) مسافر و راه رونده. (ناظم الاطباء).راه رونده. (غیاث). رونده. (اقرب الموارد). || (اصطلاح تصوف) به اصطلاح صوفیه طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد. و سالک دو طریق اند؛ سالک هالک و دوم سالک واصل و اما سالک هالک آن را گویند که در ابتدای حال مقید مجاز شود و از حقیقت بازماند و مطلوب و مقصود همان چیز داند. چنانکه گفته اند:
«هر چه در دنیا خیالت آن بود
تا ابد راه وصالت آن بود»
من رضی بمقام حجت عن امامه، در باب او راست آید. سالک واصل آن را گویند که در آغاز سلوک محکوم بحقیقتی شده باشد و برنده ٔ لااله الا اﷲ، جمله بتان مجازی را از صحن سینه پاک سازد چنانکه اثر غیرنماند و از قید اطلاق هر دو از عدم بشهود آید و فانی در توحیدمطلق شود و بی نام و نشان گردد:
تو مباش اصلاً کمال این است و بس
تو ز توگم شو وصال این است و بس.
(آنندراج) (غیاث).
سالک در راه خدا سیر کند تا بمقصود رسد. هر گاه کسی راحق سبحانه جذبه ٔ خویش روزی کند او دل به حضرت خدای آرد و همه را بیکبارگی گذارد و به مرتبه ٔ عشق رسد، پس اگر در همین مرتبه ماند او را مجذوب گویند و اگر باز آید و از خود باخبر شود و سلوک کند و راه خدای گیرد مجذوب سالک گویند و اگر اول سلوک کند و آن را تمام کند و آنگاه وی را جذبه ٔ حق رسد وی را سالک مجذوب گویند. و اگر سلوک تمام کند و جذبه ٔ حق به وی رسد سالک گویند... رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 686 شود.شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز در فصل «فی المسافرالی اﷲ و السالک » گوید: مسافر و سالک کسی را مینامند که او بطریق سلوک و روش و مرتبه بمقامی برسد که ازاصل و حقیقت خود آگاه و باخبر شود و بداند که او همین نقش و صورت که می یابد نبوده است و اصل و حقیقت اومرتبه ٔ جامعه الوهیت است که در مراتب تنزل ملبس بدین لباس گشته و ظاهر به این صورت شده است و اولیت عین آخر گشته و باطن عین ظاهر نموده. شعر:
من آفتاب وحدتم تابان به انسان آمده
من اسم نور اعظمم پیش از تن و جان آمده
هم نور جسمانی منم هم گوهر کانی منم
هم بحر عمانی منم در قطره پنهان آمده
هم نور و هم پرتو منم، هم سایه هم پی رو منم
هم راه و هم رهرو منم هم پیرره دان آمده.
چون اطلاع بر حقیقت حال وقتی میسر میتواند شد که اصل انسانی که حقیقت مطلقه است از قید یقین معرا و مبرا گردد. و فرمود که:
مسافر آن بود کو بگذرد زود
ز خود صافی شود چون بگذرد دود.
یعنی مسافر و سالک آن است که که از منازل شهوات طبیعی و مشتهیات نفسانی و لذات و مألوفات جسمانی عبور مینماید و از لباس صفت بشری منخلع گردد و از ظلمت تعین خودی که حجاب نور اصل و حقیقت او بود صافی گردد و پرده ٔ پندار خود از روی حقیقت براندازد... رجوع به شرح گلشن راز چ کتابخانه ٔ محمودی ص 240 شود. سالک در اصطلاح متصوفین کسی را گویند که تن را به اجرای وظایف و تکالیف شرعیه بسپرد و نفس را از اماریت به مأموریت و اطاعت منتقل دارد و بتزکیه ٔ نفس و قناعت و تواضع و حلم و عفو و احسان و تازه رویی و فکاهت و تألف متخلق باشد. محمدبن محمود آملی در علم تصرف درکتاب نفایس الفنون گوید: سلوک استعمال جارحه زبان است و بعد از قول شهادتین و قیام بعبادات بدنی و وظائف شرعی و آداب سالک از جمله بیست و دو ادب یاد کرده شود. ادب اول آن است که حق تعالی را در سؤال رحمت ومغفرت و عدم تعذیب و معصیت خطاب به امر و نهی اقدام نماید. دوم اصغاء کلام الهی کند که هر گاه بر زبان او یا بزبان غیر جاری گردد که آن را از متکلم حقیقی سماع کند و زبان را در میان واسطه داند. سیم آنکه نفس خود را در ظهور آثار نعمت الهی مختفی سازد. چهارم آنکه اگر بر سری از اسرار ربوبیت وقوف یابد و محل امانت و مستودع اسرار شود افشاء آن بهیچ وجه جایز نشمرد. پنجم اوقات سؤال و دعا و سکوت و صوت را رعایت کند. ششم حق تعالی را بر جمع احوال خود واقف و مطلع بیند. هفتم در خواطر خود مجال ندهد که هیچ آفریده را ازآن کمال منزلت و علو مرتبتی که او را بود ممکن باشد. هشتم در متابعت سنت او غایت جهد مبذول دارد و آمال جایز نشمرد. نهم هر که بدو نسبت دارد بصورت یا بمعنی همه را از برای محبت او دوست دارد. دهم اعتقاد بشیخ. یازدهم ملازمت صحبت شیخ. دوازدهم تسلیم تصرفات او گردد و بهرچه فرماید منقاد و راضی گردد. سیزدهم بکلی سلب اختیار خود کند. چهاردهم در کشف واقعات با علم شیخ رجوع کند. پانزدهم زبان شیخ را واسطه ٔ کلام حق داند. شانزدهم در صحبت شیخ آواز بلند نکند. هفدهم نفس خود را از تبسط منع کند. هیجدهم چون خواهد با شیخ ازمهمات سخن گوید، نخست معلوم کند تا فراغت سماع کلام او دارد یا نه. نوزدهم حد مرتبه ٔ خود نگاهدارد. بیستم هر حال را که شیخ پنهان دارد افشای آن نکند. بیست و یکم هر چه از شیخ نقل کند بقدر فهم مستمع کند. (نفایس الفنون. علم تصرف). هو الذی مشی علی المقامات بحاله لا بعلمه و تصوره فکان العلم الحاصل له عیناً یأبی من ورد الشبهه المضله له. (تعریفات). رجوع به تاریخ تصوف دکتر غنی ص 647 و رجوع به نفحات الانس جامی چ توحیدی از ص 107 ببعد شود:
سالکان را که چو دریا همه سرمستانند
چون صدف غرقه ٔ عطشان بخراسان یابم.
خاقانی.
سالکان خدمت تو زیرعرش
رهنمایانند بر روح الامین.
خاقانی.
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
لیکن ایوان امان کعبه ٔ علیا بینند.
خاقانی.
عجب داری از سالکان طریق
که باشند در بحر معنی غریق.
سعدی (بوستان).
چنانکه سالکان طریقت گفته اند. (گلستان).
اگر سالکی محرم راز گشت
نبندند بر وی در بازگشت.
سعدی (گلستان).
صورتش بر خاک و جان در لامکان
لامکانی فوق وهم سالکان.
مولوی.
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید.
حافظ.

سالک. [ل َ] (اِ) جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد. نوعی قرحه که در بعض آب و هواها یک نوبت هرکس بدان مبتلا میشود. زخم معروف و آن را ماهک گویند. رجوع به رساله ٔ احمد امامی چ تهران ص 355 شود.


زاهد

زاهد. [هَِ] (اِخ) محمدبن ابوالقاسم ملقب به مقدم الدین معروف به زاهد یگانه ٔ دهر خود در زهد و معارف بود و کرامات و مکاشفاتی شگفت آور بدو منسوب است. او در 651 هَ. ق. درگذشت و در خانه ٔ خود مدفون گردید. (از شدالازار صص 261-262).

زاهد. [هَِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن خصیب محدث است. (تاج العروس) (منتهی الارب).

زاهد. [هَِ] (ع ص، اِ) آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند. (از اقرب الموارد). || آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند. (المنجد). آنکه خواهش و رغبت دنیا ندارد و از مال و جاه و ناموس تعلق نگیرد. (لطائف اللغات) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). در اصطلاح سالکان، زاهد، آن راگویند که دائم متوجه آخرت باشد و از راحت و لذت دنیا احتراز کند و خور و خواب بر خود حرام گرداند مگر بضرورت و دائم دل نرم و چشم تر باشد، یک ساعت از ورد و عبادت خالی نباشد. (کشف اللغات). ناسک (عابد). (القاموس العصری عربی انگلیسی). پارسا. دیندار. خداترس و پاکدامن. گوشه نشین. مرتاض. (ناظم الاطباء). پارسا که تارک خواهشهای دنیوی است و مشغول عبادت خدا. (فرهنگ نظام). عابد:
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم، سردفتر دانائی.
عطار.
بدو گفتا شنیدم ماجرایی
که میگوید زنی زاهد دعایی.
عطار.
|| و برخی میان زاهد و عابدو عارف فرق گذاشته اند چنانکه در ترجمه ٔ اشارات آمده است: معرض از متاع دنیا و خوشیهای آن، او را زاهد خوانند و آن کس را که مواظب باشد بر اقامت نفل عبادت از نماز و روزه، او را عابد خوانند و آن کس را که فکر خود صرف کرده باشد بقدس جبروت و همیشه متوقع شروق نور حق بود اندر سر خود، او را عارف خوانند. و این احوال که برشمردیم بود که بعضی با بعضی مترکب شود. (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 247). و در همان کتاب آمده است: زهد بنزدیک غیرعارف معاملتی است گوئی زاهد متاع دنیا بمتاع آخرت دهد. (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 227). زاهد بنزدیک عارف آنکه پاک و منزه است از هرچه سر وی را مشغول کند از حق [و تکبر ورزد] بر همه چیزها که جز از حق است. (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 248).
اگر چه زاهدی باشد گرامی
چو فرزند آیدت، رندی تمامی.
عطار (الهی نامه).
و عارفان و شاعران متصوف گروهی از زاهدان ریاکار و متظاهر را پیوسته نکوهش میکردند و زهد خشک و ریائی را نوعی شیادی و فرومایگی میشمردند بویژه که زاهدان خشک اغلب به رنج و آزار و تکفیر عارفان و متصوفان میپرداختند و از راه عوام فریبی حقیقت را فدای اغراض پلید خویش میساختند از این رو در اشعار شاعران متصوف و بویژه حافظ شیرازی حملات سخت بزهاد شده و زاهد و شیخ را که با طریقت تصوف مخالف بودند بسی نکوهش کرده اند و آنان را متظاهر به دین، شیاد، ریاکار، اهل روی و ریا، زاهد ریایی و زاهد خشک خوانده اند:
تا زاهد عمر و بک و زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی.
سعدی (گلستان).
و هم در اصطلاح شعرای متصوف، زاهدان را پابند بظواهر دین و بیخبر از لطائف و روحیات آن، خشک، متعصب، جاهل متنسک نیز خطاب کرده اند:
باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل
چند از این زهاد همچون سرو درپیری جوان.
خاقانی.
ورجوع به زاهد خشک، زاهد خنک و زاهد ساحلی شود. || تنگ خو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و او را زهید نیز گویند. (اقرب الموارد) (تاج العروس). || لئیم. لحیانی آرد:
یا دبل مابت بلیلی هاجدا
ولا عدوت الرکعتین ساجدا
مخافه ان تنفدی المزاودا
و تغبقی بعدی غبوقاً باردا
و تسألی القرض لئیماً زاهدا. (تاج العروس).

عربی به فارسی

زاهد

ریاضت کش , مرتاض , تارک دنیا , زاهد , زاهدانه

فرهنگ عمید

سالک

کسی که راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده،
[قدیمی] پیرو،
[قدیمی] پارسا، زاهد،
(تصوف) کسی که با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیروسلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می‌گویند، عارف،

معادل ابجد

افراد سالک و زاهد

420

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری